ذره ای شوق روی تصویر قاصدکی در نور
دوشنبه, ۲۷ تیر ۱۴۰۱، ۰۳:۵۷ ق.ظ
اما لحظه ای که روبروی هم نشستیم و من آفوگاتو یا گلاسه ام را هم می زنم، اگر آسودگی در نگاه تو نشسته باشد و من یکی از داستان هایم را که معمولا کتابفروشیِ نبات است را تعریف بکنم، قصه ی من با تو شروع می شود. اگر مدتی گذشت و تو از کتابفروشی نبات، یخبندانِ کوه سهند، انشاهای کلاس پنجم و ماجرای مصطفی، چیزی نشنیده باشی، حتمن تو را باور نکرده ام و این یعنی من به تنهایی ام کشیده می شوم و هرروز بیشتر گم می شوم.
- ۰۱/۰۴/۲۷