جاهای خالی

جاهای خالی ما با رویاهایمان پر می شود

جاهای خالی

جاهای خالی ما با رویاهایمان پر می شود

* مسافر قطاری هستم که هیچ ایستگاهی ایستگاه من نیست.
* تعادل را دوست دارم، چه در ترازوهای کفه ای چه الاکلنگ‌ بچه ها.
* به روح ایمان دارم و اینکه می تواند روشن و شفاف باشد.
* چیزهای ساده را دوست دارم: مثل مدادتراش، دوچرخه و ساعت شنی

۱ مطلب در آبان ۱۴۰۰ ثبت شده است

هروقت میخواهم اینجا بنویسم، یک بار وبلاگ را باز میکنم؛ بالا به پایینش‌ را نگاهی می اندازم و آنوقت نظرم برای نوشتن‌ فرق میکند‌. چیزهای متفاوت تری به سرم می زند‌. برای این صفحه ی سفید می نویسم‌ که در پس زمینه ی گوشی ام روشن است‌. از آنهمه آدم و آنهمه‌ جایی که برای نوشتن داشتم، فقط همینجا را دارم‌. در هوای سرد پاییز گوشه ی اتاقم خزیده ام، دارم یقه ی لباسم را می جوم و تند تند تایپ می کنم.

امروز نفر پشت سریم پرسید: چرا می لرزی؟ سردت است. سردم نبود اما گفتم :آره‌. برگشته ام و دستم را مستقیم نگه می دارم و میبینم هنوز هم می لرزد‌. برای اینکه کسی لرزیدنش‌ را نبیند، قایمش‌ میکنم‌. از درد می لرزم‌. یک جایی از روحم درد میکند‌. نفسش‌ بالا نمی آید‌. دلش می خواهد فریاد بکشید و خودش را از این خفگی نجات دهد‌. حتی وقتی میخندم هم غمگینم‌. در میان عمیق ترین خنده هایم هم غمگینم. کاش آن کسی که حالا نیست، پیشم بود؛ کاش خیلی قبل تر از اینکه سرنوشت او را به سمت برساند، دلش برایم تنگ شود و خیلی سرزده از راه برسد‌. کاش این روزها زودتر بگذرند و کاش زودتر آرام شود این سکوت ِ ملال آور‌.