جاهای خالی

جاهای خالی ما با رویاهایمان پر می شود

جاهای خالی

جاهای خالی ما با رویاهایمان پر می شود

* مسافر قطاری هستم که هیچ ایستگاهی ایستگاه من نیست.
* تعادل را دوست دارم، چه در ترازوهای کفه ای چه الاکلنگ‌ بچه ها.
* به روح ایمان دارم و اینکه می تواند روشن و شفاف باشد.
* چیزهای ساده را دوست دارم: مثل مدادتراش، دوچرخه و ساعت شنی

۲ مطلب در خرداد ۱۳۹۶ ثبت شده است

زنگ زد و گفت بیمه ی ما سی سال بعد ماهی یک میلیون تومن بهم خواهد داد و سی سال دیگر اگر دکترها جوابم کنند، به من باز هم پول خواهند داد و خلاصه بعد از مردنم هم کسی را پیدا خواهند کرد که بهش پول دهند. این ها چیزهای خوبی هستند. اینکه کسی دلش بخواهد هی داوطلبانه به آدم پول بدهد و به فکرش باشد و بهش یک "خیالت راحت ِ " از ته ِ دل بگوید . اما همین که خواستم ازش بپرسم اگه دلمان بگیرد چه می کنید و اگر دلمان یک ترانه ی قدیمی ِ روسی خواست با یک درشکه در مسکو که شب باشد و از سرما به خودمان بپیچیم چه؟ اگر دلمان بستنی توت فرنگی خواست که آنرا درست در لبه ی یک آبشار کم عمق در حالییکه پاهایمان را از آن بالا آویزان کرده ایم چه؟ اصلن اگر دلمان یک عالمه بادکنک ِ زرد و نارنجی و بنفش وسبز خواست که همین طوری الکی واسه خودمان تولد بگیریم چه؟ اینجور وقت ها چه می کنید؟ که ادامه داد: ولی شما باید تا سی سال ماهانه اینقدر پول پرداخت کنید. خواستم ازش بپرسم: "تو هم وقتی عاشق میشوی، کنتراست دنیایت دیوانه وار بالا می رود؟" بین ِ این حرفایی که داری به من می زنی، ممکن است روزی دلمان برای هم تنگ شود؟ ممکن است تو هم دلت بخواهد در یک معبد ِ خنک ِ شرق آسیا چند دقیقه چشم هایت را روی هم بگذاری؟ این جور وقت ها شاید من نتوانم تو را به نپال ببرم، اما لااقل تو را تا قونیه ی خودمان می برم.حرفی نبود... قبول نمی کرد... چیزی نماند جز کلمات ِ کم رنگِ تکراری. گفتم: "نه! به اینجور بیمه اعتقادی ندارم. من به سرنوشت معتقدم که آن هم تقدیر است و تقدیر هم که..." و همه چیز تمام شد.

گفتم: خوب! قبل تر از منها مگر تنها نبودند؟ مگر تنهایی عاشق نمی شدند؟ مگر برای آن عشق نمی مردند. با خودم گفتم اصلا مگر همه چیز با تنهایی شروع نمیشود؟ گفتم تنهایی آنقدراا هم بد نیست. میشود باهاش ساخت. میشود یک روز گرم که خورشید آسفالت خیابان ها را هم آب میکند،تنهایی را برداشت،روی سکوی یک مدرسه نشست و به بچه هایی نگاه کرد که هنوز نمی دانند تنهایی چیست؟ با خودم گفتم تنهایی را هم می شود آرام کرد، دست روی موهایش کشید،برایش شعر خواند، هر چند وقت یکبار هم سوار سرسره یا چرخ و فلکش کرد. شما را نمی دانم؛ اما تنهایی بد نیست، دست هایم را چنگ نمیزند، کتابهایم را پاره نمیکند؛ فقط بعضی وقتها جای کیک شکلاتی ام را با دستکش های یکبار مصرف عوض میکند.تنهایی شما را نمیدانم اما این آنقدر وحشی نیست که شبها زوزه بکشد و صبح ها خلط بالا بیاورد. فقط باید بعضی وقتها که هوا دارد سرد میشود و مردم دودکش هایشان را پاک میکنند، باید پیشانی اش را بوسید و آرام به گوشش گفت: تو! به اندازه ی تمام عشق های زمین، مقدسی.