جاهای خالی

جاهای خالی ما با رویاهایمان پر می شود

جاهای خالی

جاهای خالی ما با رویاهایمان پر می شود

* مسافر قطاری هستم که هیچ ایستگاهی ایستگاه من نیست.
* تعادل را دوست دارم، چه در ترازوهای کفه ای چه الاکلنگ‌ بچه ها.
* به روح ایمان دارم و اینکه می تواند روشن و شفاف باشد.
* چیزهای ساده را دوست دارم: مثل مدادتراش، دوچرخه و ساعت شنی

ماه می چرخد؛ خدایمان پیداست

جمعه, ۱ مرداد ۱۴۰۰، ۰۴:۲۲ ب.ظ

دیشب به اندازه ی تمام دنیا مُردم‌. به اندازه ی تمام اضطراب هایی که او می کشید مُردم‌. وقتی برمیگشتم‌ یاد آنهایی افتادم که نگرانش بودند و با کف دستم محکم روی پیشانی ام کوبیدم‌. دیشب، من بودم، آدم ها بودند و خدا بود‌. خدا خیلی خیلی بود‌. می چرخید در تمام هوای اطرافم‌. خدا بود و مهربانی اش بود و قانون‌ بزرگش که می گوید: به تو باز خواهد گشت آن چیزی که از تو سر می زند‌. من بودم با چهره ای خیلی خیلی جدی و نگاهی اخم آلود‌، اما درونم احساساتم‌ داشت از گلویم‌ بالا می آمد‌. تمام آدم ها را می فهمیدم و درونشان‌ را احساس می کردم‌. دلم می سوخت، تعجب می کردم، گاهی با دیدن کسی وحشت می کردم و گاه از زیبایی درونش‌ خیالم راحت می شد‌. دیشب تمام شد. همه ی آنها خوابیدند‌. اما چیزی که نخوابید و بیدار مانده بود، صدای درون آنها بود که گاه به زیبایی یک سمفونی شنیدنی بود و گاه دلهره آور بود برای شنونده هایش‌. به خدا می سپارم این سطرها را و شما را‌. چون خدا هست و ما نیستیم...

نظرات  (۰)

هیچ نظری هنوز ثبت نشده است

ارسال نظر

ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">
تجدید کد امنیتی