جاهای خالی

جاهای خالی ما با رویاهایمان پر می شود

جاهای خالی

جاهای خالی ما با رویاهایمان پر می شود

* مسافر قطاری هستم که هیچ ایستگاهی ایستگاه من نیست.
* تعادل را دوست دارم، چه در ترازوهای کفه ای چه الاکلنگ‌ بچه ها.
* به روح ایمان دارم و اینکه می تواند روشن و شفاف باشد.
* چیزهای ساده را دوست دارم: مثل مدادتراش، دوچرخه و ساعت شنی

شروع چشم های تو در برکه ی تنهایی ام

جمعه, ۲۵ فروردين ۱۴۰۲، ۰۲:۰۲ ق.ظ

در قسمتی از داستان جادوگر شهر اُز، دوروتی از مردِ حلبی می پرسد: تو چرا قلب نداری؟ و مرد حلبی‌ میگوید: من عاشق کسی بودم که نتوانستم‌ به او برسم‌ و جادوگر شرق، قلب من را طلسم کرد‌؛ از روزی که قلبم طلسم شد، دیگر درد نکشیدم‌ از نبودنش‌. کتاب را می بندم. دلتنگی عجیبی دارم‌. شبیه سرزمین سبزی هستم که روزگاری یخبندانی‌ قطبی به جانم نشست‌ه بود. گاهی فکر میکنم به این یخچال های پهناور و این چمنزارهای سبز‌.  بعد سرم را گرم پادکست‌ ها و آهنگ ها میکنم. می ترسم و این ترس من هیچ دلیلی‌ ندارد‌. سرم را روی شانه ی خودم می گذارم، بغض میکنم و ناراحت می مانم کمی دیگر...

نظرات  (۰)

هیچ نظری هنوز ثبت نشده است

ارسال نظر

ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">
تجدید کد امنیتی