جاهای خالی

جاهای خالی ما با رویاهایمان پر می شود

جاهای خالی

جاهای خالی ما با رویاهایمان پر می شود

* مسافر قطاری هستم که هیچ ایستگاهی ایستگاه من نیست.
* تعادل را دوست دارم، چه در ترازوهای کفه ای چه الاکلنگ‌ بچه ها.
* به روح ایمان دارم و اینکه می تواند روشن و شفاف باشد.
* چیزهای ساده را دوست دارم: مثل مدادتراش، دوچرخه و ساعت شنی

 چراغ چشمک زنی در آن دورتر ها روشن و خاموش می شود‌. تماشایش‌ میکنم؛ در وسط های این شب‌‌ نیمه جان هیچ ماشینی رد نمی شود‌. همه شهر را خواب بلعیده و شاید هم سرما. آدم گرفتار احساساتی می شود که نه از صدای آمدنشان‌ خبر دارد و نه زنگوله ی روی گردنشان‌. سهراب یکجایی میگوید: زندگی رسم خوشایندیست‌. زیاد فکر میکنم به شعرش‌. زندگی یک پیشامد است‌. برایمان اتفاق می افتد و به سرعت می گذرد‌. مثل ابرهای یک ظهر بهاری‌. سرم را به شیشه چسباندم‌. گفت: بخار میکند شیشه، سرت را وردار‌. گفت: زندگی را معنی کن تو‌. گفتم: زندگی یک مزرعه گندم است با یک آسیاب سنگی و مقدار خیلی زیادی آب که از یک کوهستان بزرگ می آید‌. همینقدر ساده و همین قدر تماشایی‌. برای همین بیا برگردیم‌. برگردیم به روزهایی که گندم می کاشتیم، طلوع ماه را تماشا می کردیم و هنگام نیایش، ستاره ها پایین تر می آمدند. گفت: توهم خوابت نمی برد؟ گفتم: آره؛ گفت: دوست داشتی حالا کجا باشی؟ گفتم: در این سوز سرما؟ گفت: حتما‌ با این سوز سرما. گفتم: شب باشد و یک جاده ی جنگلی و برفی، بخاری ماشین را روشن کرده باشم. یکی دو نفر هم باشند که از این سکوتِ عجیب ِ دور از شهرها نترسیم‌. گفت: کجا می رویم؟ گفتم: برای دیدار کسی که برایمان‌ شعر بخواند در یک معبد مقدس‌. چراغ قرمز‌ هنوز دارد چشمک می زند‌. من چشم هایم را می بندم‌ و شب را کنار یک آسیاب سنگی خواهم خوابید میان گندمزاری‌ چندهزار ساله‌.

نظرات  (۰)

هیچ نظری هنوز ثبت نشده است

ارسال نظر

ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">
تجدید کد امنیتی