در ورق های کتابِ خورشید، ستاره ای ذوب می شود کم کم
دوشنبه, ۲۷ تیر ۱۴۰۱، ۰۳:۰۰ ق.ظ
چندروز قبلش من در میان دشت سرسبزی بودم و از کنار آبشارهای خیلی بلندش گذشته بودیم. تا چشم کار میکرد نسترن های وحشی بود و درختان چنار. برای دوستم حرف زدم از اینکه چطور میتوانیم خوشبخت باشیم. خیلی از ماها زندگیمان را در جاده ای کویری جا داده ایم به امید تکه یخ های کوجکی که در لیوان آب مان شناورند و گفتم که تصویری که از زندگی ایده آل داریم، هیچ وقت زندگی مناسبی برای ما نیست؛ همانطور که رویای زندگی در یخچالِ قصابی ، برای گربه زندگی مناسبی نمی تواند باشد. تصویری که گربه از آن یخچال دارد، هیچگاه سرمای غیرقابل تحمل آنرا برای گربه نمی تواند نشان دهد. اما این یخچال رویای اوست. گفتم که بسیاری از رویاهای ما هم مثل همین هستند. همانقدر دست نایافتنی و همانقدر توهم آمیز و ویرانگر.
- ۰۱/۰۴/۲۷