شکسته های شیشه ای از دیروزی که نیست
ترلان! این روزها در خواب میبینمت. حالمان مثل آخرین روزهایی ست که با هم بودیم. با هم بحث میکنیم. گاهی وقت ها به دعوا کشیده می شود حرف هایمان و تو داد می زنی و من مدام معذرت میخواهم که گریه ات نگیرد اما بعد دوباره دعوایمان می شود. در خوابم مثل آن روزها شده ایم. یکی از پست های اینستاگرام نوشته بود اگر بتوانی یک چیز بگویی برای آخرین بار، چه چیزی خواهی گفت برایش؟ من زیاد فکر کردم و به خاطر آن روزی که پیشم گریه کردی، میخواهم که یکبار دیگر من را ببخشی. صورتت یک مرتبه خیس شد و اشک هایت بند نمی آمد؛ هرچیزی می گفتم گریه می کردی، ترسیده بودم از گریه ات. باور نمیکردم که داری گریه میکنی. از آن روز به بعد کنار اسمت استیکر گریه را سیو کردم. هروقت میدیدمش یادم می آمد که حواسم باشد چیزی نگویم که باعث گریه ات بشود.
این روزها گوشیم زنگ نمیزند. به خانه که دیرتر میرسم کسی نگرانم نیست که چرا آنلاین نشده ام. وقتی از کوه برمیگردم و خطم دوباره آنتن میدهد، پیامکِ بیست یا سی و چند تماس بی پاسخت نمی آید. وقتی بودی، من بیشتر احساس میکردم که زنده ام. این روزها آرامم؛ حالم بهتر شده است. تنهایی را قبول کرده ام مثل بیماری که صندلی چرخدارش را میپذیرد تا بتواند ادامه دهد به زندگی. اما خیلی سختم است که کسی را ندارم تا عکس های تازه ام را نشانش بدهم. از ماجراهای خنده دارم برایش تعریف کنم و در آخر همه ی حرف هایم بگویم: بی خیال مهم اینه که من تورو دارم. من دیگر کسی را ندارم که خوشحالش کنم، تا صبح به حرف هایش گوش بدهم و برای خنداندنش کلی سوژه حاضر کنم. شب ها دیر خوابم میبرد. صبح ها خیلی بد از خواب بیدار می شوم. چیزی را گم کرده ام؟ یا به دنبال خودم هستم که دیگر نیستم، نمی دانم. این تنهایی را دوست ندارم. از لحظه لحظه اش بیزارم. برای من قشنگ ترین چیزهایی که می توانست در دنیا وجود داشته باشد به تو ختم میشد. من چیزهای خیلی بزرگی را از دست داده ام بدون اینکه سزاوار این خلا باشم. من دلیل خنده های از ته دلم را از دست داده ام و این دردیست که در من است.
- ۰۱/۰۱/۲۴