خیس می شود اشک های کهکشانی از گم شدن ماهش
ترلان! هر سالرهمین موقع ها می آمدم دنبالت . تا سوار ماشین میشدی کابل را به گوشی ات وصل می کردی و آهنگ هایت را پخش میکردی. ماشین را در یکی از کوچه پس کوچه ها پارک میکردیم و راه می افتادیم موزه ها و خانه های قدیمی را می دیدیم. عید بود و مسافر زیاد بود و موزه ها باز و آماده. تو کلی عکس میگرفتی و دنبال درخت هایی می گشتم که قشنگترین شکوفه ها را داشته باشند. همیشه دوست داشتم بین شکوفه ها بایستی. چشم های سیاه و موهای صاف و بلندت بین شکوفه ها دیدنی تر می شد. امسال نبودی؛ هیچ سال دیگری هم نخواهی بود و من به هیچ موزه ای نرفتم. آنقدر دیوانه نیستم که بخواهم آن خاطرات را اینطور وحشتناک زنده کنم و بعد بیفتم به درد کشیدن. گاهی رنگ شال و روسری آدم ها تو را یادم می اندازد؛ همان لحظه قیافه ات جلو چشمم می آید. یادم می افتد با آن شال کدام کفشت را پوشیده بودی، لاکت چه رنگی بود و کجا رفته بودیم. سال که نو شد، آرزو کردم خوشبخت باشی هرجایی که باشی حالت همیشه خوب باشد. برای خودم آرزویی ندارم چون من خودم را گم کرده ام در آن روزها
- ۰۱/۰۱/۰۹