کویر ما اقیانوسی ست از نهایت
شنبه, ۹ مرداد ۱۴۰۰، ۰۱:۴۲ ق.ظ
از همین فردا شاید شکل دیگری زندگی کنم. مثل روزهای قدیمی ام. از فردا شاید تنها باشم، بیشتر بنویسم، بیشتر کتاب بخوانم و کم تر حرف بزنم. امشب را میخوابم و فردا شکل دیگری از من از خواب بر میخیزد. من سی سالگی ام را سپری کرده ام و حالا کم کم می خواهم زندگی ام را جمع و جور کنم. شاید چمدانم را بردارم بال هایم را باز کنم و بروم سراغ سرزمین خودم. جیغ بچه ای را هر شب می شنوم. چشم هایم را می بندم و او را می بینم که نگاهم می کند. دلم می خواهد آرامش کنم اما روحم خسته است. من روحم را خسته کردم و این خستگی برایم خیلی گران تمام شد. به قول سهراب، باید امشب بروم...
- ۰۰/۰۵/۰۹
چه جالب
اون قسمتی که گفتی آنها فکر میکنند مشکلاتمان تمام شد، اما خودشان تمام شدند برات
منم همینجورم
یکی یکی آدما بی اهمیت شدن برام
تا اینکه الان در سن ۲۷ سالگی دیگه کس مهمی نمونده
از اهمیت بقیه برام کم شد و به اهمیت خودم برای خودم اضافه