یک دور از عقربه های خوشبختی
دارم بچگی هایم را مرور میکنم؛ نمی دانم چرا هی در ذهنم می چرخد: منی که یک شکلات کیت کت با کاغذ نارنجی را گاز میزنم در حالیکه به صندلی عقب ماشینی فرو رفته ام و نگرانم. نمی دانم چرا باید در آستانه ی دهه ی سوم زندگی ام آن سال ها را کنکاش میکنم و چرا هنوز درد دارم. روانشناس ها میگویند: شش سال اول زندگی ما، پیشگوی فوق العاده ایست از آینده ای که انتظارمان را دارد. آنروز یک نفر پرسید: این روزها چکار میکنی؟ گفتم:کتاب و فیلم و بودیسم. می دانی؟ من خشمگینم؛آنقدر خشمگینم که غمگینم. همان کسی که از من پرسیده بود چکار میکنی؟ گفت: باید در آستانه ی سی امین سال زندگی ات به ثبات رسیده بودی! آنقدر خندیدم که: سی سال دیگر هم صبر کنم، مرگ خودش مرا به ثبات خواهد رساند. پوچی بی انتها، تشویشی همیشگی، من زندگی بعد از مرگ را باور دارم و این دنیا چنان کمدی مضحکیست که فقط ارواح شریر به باز و بسته کردن درهایش اکتفا میکنند. خوش باشید؛ دیوانه وار معاشقه کنید و عاشق شوید و مست کنید. اگر تا حالا کسی را نکشته اید و با متاهل ها وارد رابطه نشده اید، به کودکان تجاوز نکرده اید و فقط از قشر مرفه دزدی کرده اید، شما رستگار میشوید.
- ۹۶/۱۰/۲۴