مثل همان اسمی که دوست داشتی باشیم
زنگ زد و گفت بیمه ی ما سی سال بعد ماهی یک میلیون تومن بهم خواهد داد و سی سال دیگر اگر دکترها جوابم کنند، به من باز هم پول خواهند داد و خلاصه بعد از مردنم هم کسی را پیدا خواهند کرد که بهش پول دهند. این ها چیزهای خوبی هستند. اینکه کسی دلش بخواهد هی داوطلبانه به آدم پول بدهد و به فکرش باشد و بهش یک "خیالت راحت ِ " از ته ِ دل بگوید . اما همین که خواستم ازش بپرسم اگه دلمان بگیرد چه می کنید و اگر دلمان یک ترانه ی قدیمی ِ روسی خواست با یک درشکه در مسکو که شب باشد و از سرما به خودمان بپیچیم چه؟ اگر دلمان بستنی توت فرنگی خواست که آنرا درست در لبه ی یک آبشار کم عمق در حالییکه پاهایمان را از آن بالا آویزان کرده ایم چه؟ اصلن اگر دلمان یک عالمه بادکنک ِ زرد و نارنجی و بنفش وسبز خواست که همین طوری الکی واسه خودمان تولد بگیریم چه؟ اینجور وقت ها چه می کنید؟ که ادامه داد: ولی شما باید تا سی سال ماهانه اینقدر پول پرداخت کنید. خواستم ازش بپرسم: "تو هم وقتی عاشق میشوی، کنتراست دنیایت دیوانه وار بالا می رود؟" بین ِ این حرفایی که داری به من می زنی، ممکن است روزی دلمان برای هم تنگ شود؟ ممکن است تو هم دلت بخواهد در یک معبد ِ خنک ِ شرق آسیا چند دقیقه چشم هایت را روی هم بگذاری؟ این جور وقت ها شاید من نتوانم تو را به نپال ببرم، اما لااقل تو را تا قونیه ی خودمان می برم.حرفی نبود... قبول نمی کرد... چیزی نماند جز کلمات ِ کم رنگِ تکراری. گفتم: "نه! به اینجور بیمه اعتقادی ندارم. من به سرنوشت معتقدم که آن هم تقدیر است و تقدیر هم که..." و همه چیز تمام شد.
- ۹۶/۰۳/۲۱