جاهای خالی

جاهای خالی ما با رویاهایمان پر می شود

جاهای خالی

جاهای خالی ما با رویاهایمان پر می شود

* مسافر قطاری هستم که هیچ ایستگاهی ایستگاه من نیست.
* تعادل را دوست دارم، چه در ترازوهای کفه ای چه الاکلنگ‌ بچه ها.
* به روح ایمان دارم و اینکه می تواند روشن و شفاف باشد.
* چیزهای ساده را دوست دارم: مثل مدادتراش، دوچرخه و ساعت شنی

بایگانی

مهتاب بود روی دست های خرگوش

شنبه, ۱۹ مرداد ۱۴۰۴، ۰۴:۴۲ ب.ظ

نصف شب بود هیچ خوابم نمی‌برد. آنقدر گرما به جان دیوارها نشسته بود که باد خنک تابستان هم برایشان غریبه بود . نشستم چت های قدیمی را باز کردم و یکی یکی شروع کردم به خواندن آنها‌. دو تا صدا هم بین آنها بود. در یکی از آنها با لحن غمگینی چیزی را میخواست از دل من در بیاورد و آنیکی که برای چند هفته بعد بود، داشتیم بلند بلند از چیزی میخندیدیم. بارها گوش کردم.

دلم برای روزهایمان تنگ شد؛ دلم برای حرف هایمان تنگ شد. برای هرچیزی که می‌خواستیم باهم بسازیم. برای رویاهای مشترکی که آرزویش کرده بودیم. ما حتی سفرهایی که قرار است با هم برویم را هم چیده بودیم. ما حتی باهم قرار گذاشته بودیم که شب ها را چه شکلی بخوابیم... آمدم و صفحه چت را باز کردم. عکس پروفایلش را خیلی طولانی نگاه کردم. چقدر عوض شده بود. خنده اش در این عکس عمیق تر بود. انگار که خوشحال ترین روز زندگی اش باشد. شروع کردم به نوشتن. برایش نوشتم: آیا دوست داشتن گناه بود؟ نمی شد من تو را یک گوشه از قلبم دوست داشته باشم بدون اینکه تو بدانی؟ بیا و تو همه ی زندگی من باش؛ بیا و دلیلی باش برای اینکه هر روز با دلیلی بزرگ از خواب بیدار شوم! مگر من و تو غیر از همدیگر چه کسی را داشتیم. مگر برای هم ننوشتیم که آنقدر حال همدیگر را خوب میکنیم که قصه ی ما را در کتاب ها بنویسند. پس کجایی حالا؟ بیا یک بار دیگر آهنگ مشترکمان را گوش بدهیم و مثل امروز چشم هایشان را ببندیم به روی دلتنگی هایمان. یادت هست پیاده روی ها و دیوانگی هایمان. داد زدن "تو ای بال و پر من" در پیاده رو؟ خندیدن تو برای صبحانه ی من در هتل و آن بطری که روی درخت گیر کرد؟ بدون همدیگر سخت بود این زندگی. تورا نمیدانم اما دوست داشتن تو برای من مفهوم خیلی بزرگی ست. گفتم در یک گوشه از قلبم که جلوی من را نگیری اما در تمام قلبم این جریان جاریست. برایش نوشتم و پاک کردم و آنقدر دلتنگش شدم که گفتم اصلا بی‌خیال که من ازدواج کرده ام و تو هم ازدواج کرده ای. ازدواج مگر یک کاغذ پاره نیست؟ مهم این است که جای تورا هیچ عشقی پر نمی‌کند حتی.

دیگر هیچ چیزی ننوشتم. نور گوشی را روی صورتش انداختم. هنوز خواب بود. وقتی خوابست‌ دلم برایش تنگ می شود. نگاهش کردم شبیه همان عکسیست که روی پروفایلش است. همان که از ته دل میخندد‌. دلم میخواست بیدارش کنم و بگویم یک بار هم از ته دل بخند تا دوباره از تو عکس بگیرم. خلاصه که زودتر از من میخوابی و من غرق در خاطرات میشوم. همین

موافقین ۰ مخالفین ۰ ۰۴/۰۵/۱۹

نظرات  (۰)

هیچ نظری هنوز ثبت نشده است

ارسال نظر

ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">
تجدید کد امنیتی