پوسیدگی های شب نشسته روی تازگی های ماه
دوشنبه, ۳۱ تیر ۱۴۰۴، ۱۲:۳۳ ب.ظ
به روزی که کنارم نشست زیاد فکر میکنم. به تک تک لباس هایش؛ رنگ لب ها و حتی رنگ روسری کوچکی که دور گردنش انداخته بود. به حرف هایشان فکر میکنم؛ به خودم فکر میکنم که در سرم چه می گذشت! عجیب بود. با خودم گفتم آیا با این جثه ی کوچک و صدای نازک و چشم های کهکشانی اش می تواند خانه ای باشد که این روح خسته را بعد طوفان های لجن آلود در آن پناه بدهم؟
دیروز مانیتور را روشن کردم و دوربین نشان میداد که از گرمای این تابستان وحشی جلوی کولر ایستاده. موهایش را باد به عقب پرتاب میکرد و چشم هایش را بسته بود و میخندید. دو سال میگذرد از آن روزها اما من حتی همین دیروز که پشتش به من بود و داشت از پنجره بیرون را تماشا میکرد، ذوق میکردم از هستی اش. مثل کسی که از گودال بیرون آمده باشد. مثل کسی که اولین بار باشد نفس میکشد. من مانیل را نفس میکشم هر لحظه...
۰۴/۰۴/۳۱