برای دانه های زودهنگام خوشبختی
آنوقت ها آهنگ «گل به جمال دوماد» افتاده بود لابلای کلیپ های اینستاگرام. هرکسی با یک دسته گل توی ماشین یا یک رقص دونفره میان مهمان ها، داشت از این کلیپ ها می ساخت. آنوقت من! صدای همین موزیک را تا آخر بلند کرده بودم و در یک جاده ی کوهستانی، بین دره ای که دورتادورش را کوه های بلند گرفته و نوک هرکدام از آنها هنوز کلی برف چسبیده، داشتم رانندگی میکردم. آن طرف، درست از همانجایی که صدای آب می آمد و رودخانه ای بزرگ از آن می گذشت، شقایق های وحشی روییده بودند با کلی نسترن و لاله و پنیرک های بنفش. بعد از یک پیچ، گل های پامچال را دیدم که زرد کرده بودند تمام دامنه ی کوهستان را. گفتم: انگار وسط یک تابلوی نقاشی داریم قدم میزنیم! به جز سبز و زرد و قرمز و سفیدی برف های نوک قله رنگ دیگری نیست. می دانی؟ آنروز تک و توک ماشینی را میدیدیم که رد شود اما من هنوز هم تک تک چهره ی آنهایی را که برایمان هلهله کشیدند و بوق زدند و موقع رد شدن بلند گفتند خوشبخت باشید، یادم هست. چقدر دل هایشان پاک بود که حالا بعد از چند ماهی که زندگی کرده ایم، خوشبختیم. مثل همان روز بین پامچال های زرد.