گفتم بنشین آفتاب آورده ام برای خامه ات
دوشنبه, ۵ شهریور ۱۴۰۳، ۰۴:۱۲ ق.ظ
چت های چهار یا پنج سال قیلم را نگاه میکنم؛ روی یکی از آنها اسکرین شات عجیبی را می بینم. در فال قهوه ام تصویر زنی را دیده است: امیدوار؛ ساعت سه و نیم شب است و آهنگ باتو ابی با صدای خیلی آرامی پخش می شود. یادم می افتد که من را کشید جلو آینه و گفت ببین خودت را. گفتم: خوب! گفت نگاهم که می کنی چشم هایت برق می زند؛ انکار اولین باری ست که من را میبینی! من دستش را ول کردم و رفتم سمت اتاق. الان با خودم می گویم: پس آن زن امیدوار تو بودی که قرار بود بنشینم به تماشای شعاع چشم های نگینی است.
۰۳/۰۶/۰۵