جاهای خالی

جاهای خالی ما با رویاهایمان پر می شود

جاهای خالی

جاهای خالی ما با رویاهایمان پر می شود

* مسافر قطاری هستم که هیچ ایستگاهی ایستگاه من نیست.
* تعادل را دوست دارم، چه در ترازوهای کفه ای چه الاکلنگ‌ بچه ها.
* به روح ایمان دارم و اینکه می تواند روشن و شفاف باشد.
* چیزهای ساده را دوست دارم: مثل مدادتراش، دوچرخه و ساعت شنی

بایگانی

از هر خانه ای چشمه ای تابید

سه شنبه, ۳۰ مرداد ۱۴۰۳، ۰۲:۳۱ ق.ظ

هر موقع که خوابیده یا حواسش به من نیست، نگاهش میکنم؛ آنوقت مثل ذره های کوچکی که موقع باز کردن کوکاکولا به صورتت می‌پرد ، یاد آنروز می افتم. همان که لباس سرتاپا سفید پوشیده بود با آن توری مروارید دار روی سرش. پشتش را به من کرد و روبروی پدرش ایستاد. خم شد و یکی دو تا جمله ی درگوشی گفت‌. همه سکوت کردند و من برگشتم به سالن. هنوز هم نپرسیده ام که آنروز چه گفتی؟ حتی نپرسیده ام امروز موقع خرید چرا قبل از من کارتت‌ را کشیدی؟ مگر خریدها کار مرد نیست؟ حواسش به من هست‌. بیشتر از چیزی که بتوانم تصورش کنم‌. 

شب بود و من با یک تلسکوپ بزرگ با یه بشقاب سالاد ماکارونی و یک عالمه پتو و کاپشن توی ماشین، دنبال بارش شهابی بودم. وسط یک کوهستان تاریک که گاهی پریدن خرگوش ها و گاهی دویدن روباه ترسم را بیشتر میکرد‌. 

موافقین ۰ مخالفین ۰ ۰۳/۰۵/۳۰

نظرات  (۰)

هیچ نظری هنوز ثبت نشده است

ارسال نظر

ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">
تجدید کد امنیتی