کوتاه باش اما رفتنی نباش
يكشنبه, ۲۷ فروردين ۱۴۰۲، ۰۹:۰۶ ب.ظ
باد خیلی تند می وزد این روزها. من اما ایستاده ام. حرفی نمیزنم. سکوت کرده ام. دلم هزارتا رویا می خواهد که پشت سر هم ببافم و یکی یکی برایشان تاریخ بگذارم. شاید حتی اسم هم بگذارم. اسم یکی از آنها را گذاشتیم گم شدن در جنگل زیر باران. با ویلی کنار یک سد نشسته بودم اما غمگین بودم. دلتنگ بودم. گوشه ای از من به سمت آبشاری بلند می رفت. روبروی چرخ فلک نشسته ام. تند تند می نویسم تا سردم نشود. ویلی دلش چرخ و فلک میخواهد و باور نمیکند که او را سوار چرخ و فلک نخواهند کرد، شاید فقط بتواند سرسره بازی کند. آنهم شاید. دستت را بمن بده تا با هم نقاشی کنیم صفحه ی خاکستری رنگی را که اشتباهی رویش اشک پاشیدیم.
- ۰۲/۰۱/۲۷