تنیده ام در دنیایی کدر، گل های سفید و ذره های نگاهت را
حتی دود این سیگار با طعم تمشک و بلوبری هم دوست داشتنی است. رنگ بسته اش هم؛ ترکیب بنفش و ارغونی است که با پرسپکتیو عجیبی کهکشان را نشان میدهد. کهکشان شبیه خوشبختی است. هرکسی محو تماشایش می شود و دلش میخواهد آن را کشف کند. اما کهکشان کشف کردنی نیست؛ چون داری آنرا زندگی میکنی و کهکشان های دیگر آنقدر دورند که نتوانی خیالش را هم ببینی. آدم ها فکر میکنند خوشبخت خواهند شد. عشق ها و ازدواج هایشان، رشته و شغل ها و انتخاب هایشان را طوری میچینند که خوشبخت شوند. میبینی عشق ها را؟ عجیبند. زود تمام می شوند. مثل ماهی های آخر سال که تا آخر فروردین میمیرند. هرچقدر هم قرمز باشند و شفاف. از راه پله صدای دزد می آید. شاید برای دزدیدن خوشبختی هایم آمده است. خوشبختی من کدام است؟ خوشبختی شاید درخت یخ زده ای در برف های قاره ای ناشناخته باشد که جوانه هایش را باد با خود برده است. خوشبختی شاید همین آهنگی باشد که در گوش من تکرار می شود.
چیزی برای نوشتن نداشتم اما این ها را برای شانزدهم فروردین نوشتم. دوست داشتم این روز را.
- ۰۲/۰۱/۱۷