زندگی را ببندیم میان یکی دو تا بوسه ی قدیمی
پنجشنبه, ۳۱ شهریور ۱۴۰۱، ۰۲:۱۷ ب.ظ
به خانه که می رسم، می افتم روی تختم و زل میزنم به سقف. پلی لیستم سه تا آهنگ دارد که تا آخر شب تکرار می شوند. آنقدر تکرار می شوند که خوابم بگیرد. به قول سهراب، دلم گرفته؛ دلم عجیب گرفته است. صبح که می شود، باز هم خسته ام. از اینکه زندگی ام دوباره شروع شده عصبی می شوم و دلم نمی خواهد از تختم تکان بخورم. سیگارهایم را می بلعم. روشن نشده تمام می شوند این دودکش های سفیدِ نازک. حیف که درد های آدم را نمی توانند دود کنند و با خودشان به دورترین اتمسفرها بفرستند. من دارم آخرین روزهایم را زندگی میکنم و آهنگ گوگوش هی به یادم می افتد: دلِ شادیش بگیره؛ دلِ اون خونه خراب!
- ۰۱/۰۶/۳۱