فردای روزی که سه شنبه ها با موری تمام شد، فکر میکردم چیزی کم دارم. مثل وقت هایی که آدم کسی را از دست داده باشد یا مسیری که هرروز از آن میگذشت، بسته باشد. این کتاب چهار پنج روزه تمام شد اما من فکر میکنم سالهاست با موری شوارتز حرف می زنم. مثل اینکه او را دیده باشم یا از گوشه ی لبهایش تکه های اسباگتی را پاک کرده باشم و یا او را دقیقه ها در آغوشم کشیده باشم. چیز بیشتری نمی خواهم بگویم جز اینکه این کتاب دارد از من کس دیگری می سازد. کسیکه دلش بخواهد با تمام این دنیا آشتی کند. و چیز دیگری نمی گویم جز اینکه قسم تان دهم اگر روزی این کتاب را دیدید، لااقل یک صفحه اش را بخوانید. هر صفحه ای از آن می تواند معجزه کند شما را.
- ۰ نظر
- ۲۳ آبان ۹۵ ، ۱۳:۲۱