مثلا برای یکی از عکس هایش بنویسی: جیرانا باخ جیرانا جیرانا ...
- ۰ نظر
- ۲۰ اسفند ۰۱ ، ۰۴:۲۸
گفتم بیا فرار کنیم از این شهر. گفت: بیا درخت بکاریم. گفتم: میدانستی درخت ها قشنگترین چیزهای روی زمین هستند؟ خندید شب ها زوزه ی باد از لای پنجره می پیچد. آنقدر تاریک است که چراغ های قرمز کوچک و آن سبزهای چشمک زنِ اتاق دیده می شود. چراغ های اتوبانی که تازه افتتاح شده هم سوسو میزند. کاش کمی دورتر بود. من! عکس هایش را ورق میزنم. یکی یکی نگاهش میکنم. همه را خودم گرفته ام. یکی از آنها را بیشتر دوست دارم. همان که از پنجره بیرون را تماشا میکرد. برایش یک شعر چند سطری نوشتم و آخرش را اینطور تمام کردم:
از پنجره نگاهی می رسد؛ تو یک سفر را می مانی؛ همانقدر ناشناخته و رویایی
از پنجره نگاهی می رسد؛ تو ابر می شوی و شکوه یک کوهستان، تو را به آغوش می کشد
از پنجره صدایت میکنم؛ در چشمانت آسمان جا مانده است در پلک هایت آفتاب.
باد می وزد
باران می بارد
و می شوید تمام چیزی را که از ما به جا مانده